کیفیت عالی دوبله قابل پخش در تمامی دستگاههای خانگی و کامپیوتر
قيمت 25000ریال
عنوان فارسی بزرگ مرد کوچک
عنوان انگلیسی Little Big Man
توضیحات
«جک کراب» (هافمن)، پیرمردی 121 ساله که ادعا دارد تنها بازمانده کشتار
لیتل بیگ هورن است، خاطراتش را به یاد میآورد: در بچگی سرخپوستانِ شاین
او را معترضانه خود را سرخپوست مینمایاند و از این پس در طول عمرش مرتب
قومیتش را بنا به موقعیت عوض میکند. بهزودی نیز بهخاطر شجاعت در جنگ
«بزرگ مرد کوچک» لقب میگیرد. در خانه یک واعظ اقامت میگزیند و با زنی
(داناوی) دوست میشود. هفتتیرکش نه چندان موفقی میشود و وقتی «ژنرال
کاستر» (مالیگان) و سربازانش به قبیله او حمله میکنند تا پای مرگ پیش
میرود، سپس به الکل روی میآورد و راهنمای سواره نظام هفتم در قتل عام
لیتل بیگ هورن میشود. * فیلم پن با آن لحن عجیب و متغیر و روایت منقطع و
پُر جهش - با تدوین غریب و چشمگیر دیدی آلن - یکی از غیر قراردادیترین و
سترنهای سینما و بهترینهای سازندهاش است. هرچند نه نخستین فیلمی است
که در بازبینی تاریخ غرب آمریکا با دیدگاه بومیان اصلی این خطه برخورد هم
دلانهای دارد و نه آخرین شان؛ نقطه عطف مهمی در شکستن اسطوره پُر رمز و
راز و سترن است. زندگی «جک کراب» نه حماسهای معمول از استقامت و هویت
پایدار فردی، بلکه مرکب از رشتهای وقایع تصادفی و بیسرانجام است که در
آنها او نه تاریخساز بلکه دست و پا بسته تاریخ است. کمدی و تراژدی اغلب
بیمحابا در هم میآمیزند، هافمن در نقش مردی سرگردان در هیاهوی زمانه بازی
خوبی دارد؛ هرچند گریم بسیار ستایش شده دیک اسمیت که تنها برای دقایقی از
ابتدا و انتهای فیلم جلوهنمائی میکند، بیشتر تزئینی است. بازیگران
فرعی - بهویژه رئیس دان جرجِ سرخپوست - نیز به فیلم کمک شایانی میکنند. بزرگ مرد کوچک [سرخ
پوستها موجوداتی وحشیاند که ناگهان از بالای تپهها و کوهها سر
میرسند و سفیدها را قتل عام میکنند، پوست آدم را زنده زنده میکنند و
دور و برش بساط رقص و آواز راه میاندازند. سرخپوستها انگلیسی را
خندهدار صحبت میکنند - سرخپوستها برخلاف سفیدها در Close up (نمای
نزدیک) نمیمیرند - مرگ سرخپوستها اغلب در Long Shot (نمای دور) اتفاق
میافتد. سرخپوستها همه از «آرتیسته» میترسند، «آرتیسته» سرخپوستها را
درو میکند. سرخپوستهای خوب، سرخپوستهای مطیع و سربهزیرند که به
«آرتیسته» کمک میکنند. چنین بوده فرمول هالیوود درباره موجودیت
«سرخپوستها» این سنت با پائیز قبیله شاین [خزان شاین] ساختهی جان
فورد شکسته میشود. در پائیز قبیله شاین شاهد آوارگی و نابودی نسل
سرخپوستان هستیم. چنین فیلم با همه تأثیرش و ساختمان عالی آن به فکرمان
میاندازد که آیا این همان روش همیشگی آمریکائیان نیست، که همیشه بعد از
نابودی کامل چیزی یا آدمی - که خود در از میان بردنش اصرار میورزیدهاند -
به مرثیهخوانی دربارهاش میپردازند...؟ چرا که مرثیهخوانی اندکی وجدان
احیاناً معذب را تسکین میدهد، و ظاهر آبرومندانهای هم برای کاری که
صورت گرفته دست و پا میکند! البته پائیز قبیله شاین از این حد فراتر
میرود. چنانکه بزرگ مرد کوچک. بزرگ مرد کوچک قصهی زندگی پیرمردی است
که خود آنرا باز میگوید. زندگی «بزرگ مرد کوچک» یا «جک کراب» پر از شدائد
است و دردها؛ او که در کودکی بهعلت قتل پدر و مادرش توسط سرخپوستها
ناچار به زندگی با آنها شده، بهگونهای آنها بزرگ میشود و گرچه بارها
آنها را ترک میکند، اما همواره نزدشان باز میگردد، و در آخر، برای همیشه
بزندگی با سرخپوستها ادامه میدهد. آرتور پن تصویری دقیق از نابودی
سرخپوستها و از وضع آمریکا ترسیم میکند؛ چهرهای تازه از قهرمانانی
افسانهای، چون «ژنرال کاستر» و «هیکاک» ارائه میدهد. البته نمایش چهره
یک نیمه دیوانه از «ژنرال کاسترِ» قاتل سرخپوستان، نوعی سلب مسئولیت از
ملتی است که او برگزیدهشان است، اما گاه که این طریق اندکی متعادلتر
میشود، دقیقاً به احوال مردانی که بهعنوان قهرمان نمایانده میشوند پی
میبریم. آرتور پن در طول فیلماش با دقت تمام اضمحلال سرخپوستان را
نشان میدهد، روش او در بازگوئی این نکته چنان است که ما این اندک نابود
شدن را کاملاً میبینیم و دردش را حس میکنیم. نگاهی به این دورهها
بیاندازید: 1. آغاز فیلم، جائیکه هنوز سرخپوستها اقتدار خودشان را از
دست ندادهاند و به ستیز با سفیدهای مهاجم برمیخیزند و آنها را در
محاصره میگیرند، جنگ جنگمردانهای است، اما وقتی به دهکده باز میگردند
میبینند در غیاب آنان سفیدها زنها و بچهها را یکسره نابود کردهاند. 2.
وقتی که «جک کراب» بعد از ماجراهای بسیار - بهدنبال یافتن همسرش که
سرخپوستان او را میدزدند - به قبیلهاش باز میگردد، میبیند که چگونه
سرخپوستان قتل عام میشوند و دیگر یارای مقاومت ندارند. آنها که دیگر
قادر نیستند. زمینهای خود را بازپس گیرند، آنچه را هم که دارند از دست
میدهند. 3. این بار «جک کراب» بهعنوان قاطرچی «ژنرال کاستر» بهسوی
قبیلهاش میرود، در جنگی که در میگیرد، این بار زنها و بچهها کشته
میشوند و «کراب» زن دوستش را که درگیر و دار جنگ بچهای بهدنیا میآورد
نجات میدهد، و بهعنوان همسرش با خود میبرد. گمان میبریم که این بچه
نشانه زندگی تازهای است اما در آخر میبینیم که او هم با گلولهای کشته
میشود. 4.«جک کراب» همراه قبیلهاش در منطقهای که مخصوص سرخپوستان
در نظر گرفته شده زندگی میکند. آنها حق ندارند از محیطی که مشخص شده قدم
بیرون بگذارند. پدرخوانده «جک» و رئیس قبیله کور شده، در قبیله چیزی برای
خوردن و زنده ماندن پیدا نمیشود. اما سفیدپوستان حتی در این زمین محدود
هم سرخپوستان را آزاد نمیگذارند، و ضمن حملهای اکثر آنها را میکشند و
اسبهایشان را میبرند. برای یک سرخپوست، اسب یعنی تنها راه برای رسیدن
به شکار، به دشمن و گریز... در این جنگ چنانکه آمد «کراب» بچه خودش را هم
از دست میدهد... 5. جنگ Hittle Big Horn است که در آن ژنرال کاستر
بهقتل میرسد و سرخپوستان در دم نابودی نسلشان حرکتی شجاعانه نشان
میدهند و با قدرتی که از آگاهی به مرگ نزدیک بهوجود میآید، بستیز
برمیخیزند. آرتورپن چنین مسیری را نیز در سفیدها نشان میدهد... 1.
دختری که در آغاز فیلم او بهعنوان پسری کوچک میشوید و حس میکنیم که سعی
در اغوای «جک» دارد - او دختر کشیشی است و دائماً برای پرهیز از گناه دعا
میخواند... در همان زمان همخوابگی او را با مردی میبینیم... 2. مرد
زندهدلی که با «جک» دست به شیادی میزند... همچون «جک» زندگی پرفراز و
نشیبی دارد. مثل سرخپوست رو به مرگ میرود. در آغاز میبینیم که او یک دست
ندارد اما بهتدریج قدرت شنوائیاش را نیز از دست میدهد و یک چشمش کور
میشود... اما با کشف راههای جدید و محترمانه برای شیادی، وضع مادی خوبی
پیدا میکند... 3. «ژنرال کاستر» که بهتدریج بر سبعیتاش افزوده
میشود، و در آخر بهجای یک ژنرال دلیر، او را دیوانهای مییابیم که کشته
میشود... حوادث مختلف زندگی «جک کراب»، به حلقههای زنجیری میمانند
که در کل، چهرههای متعدد زندگی آمریکائی را نشان میدهند... و خود این
زندگی با همهی تغییراتش چنان پرداخته شده که هیچگاه قطعهای ناگهانیای
آزار دهنده نیست. ... اما در اینجا باید یادی کرد از هنرپیشه بینظیر
زمان ما، داستین هافمن که چگونه چهرههای متفاوتی را در سطح عالی
مینمایاند. او در گراجوئیت [فارغالتحصیل]، یک دانشجوی چشم و گوش بسته
بود که بهتدریج با زندگی آشنا میشود... در کابوی نیمهشب، شیادی بود که
در آرزوی زندگی بهتر با بدبختی گذران میکرد... در سگهای پوشالی، نقش
دانشمندی را داشت که مجبور میشد بدویترین غرایزش را در خود بیدار کند. و
وحشیانه بجنگد... و در بزرگ و کوچک، او چهرهاش شگفت از خود نمایش میدهد... بیگمان داستین هافمن یکی از درخشانترین بازیگران سالهای اخیر است... (حس تهران آذر 1351)]
کشور تولیدکننده آمریکا
آهنگساز(موسیقی متن) جان هاموند
سال تولید ۱۹۷۰
محصول استوارت میلار
کارگردان آرتور پن
فیلمنامهنویس کالدر ویلینگهام، برمبنای رمانی نوشته توماس برگر
فیلمبردار هاری استرادلینگ جونیر
هنرپیشگان داستین هافمن، فی داناوی، مارتین بالسام، ریچارد مالیگان، جف کوری و رئیس دان جرج